گفتگو با دمیین چیزل کارگردان فیلم لالا لند و ویپلش

1
78
فیلم سینمایی ویپلش
فیلم سینمایی ویپلش

چیزی به نام «نبوغ مادرزادی» وجود ندارد، حتی درباره موتسارت
دمیین چیزل فیلمساز جوان و بااستعدادی است که دومین فیلمش «ویپلش» (۲۰۱۴) در دنیا سر و صدای زیادی به پا کرد و موجب حیرت و شگفتی سینما دوستان شد. او امسال با کمدی موزیکال «لا لا لند» دوباره تحسین بسیاری را برانگیخته و یکی از شانس ‌های اصلی اسکار ۲۰۱۷ به شمار می‌رود.آنچه در ادامه می‌خوانید، چکیده‌ ای از چند گفتگوی فرانسوی با چیزل است. فیلمساز ۳۱ ساله در این گفتگو از دوران تحصیل ‌اش در هاروارد، ارتباط بین رنج و لذت در هنر، سبک جاز، قصه ‌ها و فیلم ‌ها و فیلمسازان محبوبش حرف می‌زند.

دمیین چیزل در پشت صحنه فیلم ویپلش
دمیین چیزل در پشت صحنه فیلم ویپلش

سینما را در هاروارد خوانده‌اید. همه‌چیز را در طول دوران تحصیل‌ فراگرفتید؟ و یا عشق شخصی‌تان به سینما و تأثیر فیلم‌ها بوده‌ که بیشتر به یاری شما آمده‌ است؟
پیش از هاروارد، عاشق هیچکاک و سینمای موج نوی فرانسه و به خصوص تریلرها بودم. فکر می‌کنم که تریلرها اولین عشق‌های زندگی من بودند! به هاروارد رفتم و آنجا سینمای مستند از اولویت بیشتری برخوردار بود؛ سینما-حقیقت به سبک فردریک وایزمن و ژان روش. شروع به فیلمسازی با دوربین ۱۶ میلیمتری کردم و تا حدودی به همین دلیل بود که شیوۀ فیلمبرداری از کارِ نوازندگان را آموختم و دست به خلق پرتره ‌هایی از خرده‌ فرهنگ ‌ها یا محیط‌ های خیلی خاص زدم. به نظرم ویپلش هر دوی اینها را در خود دارد. در این فیلم ابعادی قوم‌ شناسانه و مستند وجود دارد، اما تا حدودی فیلمی به سبک هیچکاک و اسکورسیزی هم هست. فیلمی تند و تیز، عمیق و ریشه‌ دار، و پرهیجان، که می‌ترساند. چون این همان چیزیست که وقتی جوان ‌تر بودم آرزو داشتم روی پردۀ سینما ببینم و در من رد بزرگی بر جای گذاشت. همچنین در هاروارد بود که کمدی موزیکال ‌ها را کشف کردم. وقتی کوچک بودم زیاد به این ژانر علاقه نداشتم، اما در دانشگاه بود که ژاک دمی و فرد آستر و… را شناختم و ازشان آموختم. با این توصیف، هاروارد محیط بسیار سازنده‌ای بود.

ارتباط بین موسیقی و سینما در فیلمهایتان بسیار جالب است. این میزانسن هست که خودش را به موسیقی تحمیل می‌کند و یا برعکس، ریتم موسیقایی است که میزانسن را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟
اولین کاری که هنگام نوشتنِ فیلمنامه انجام می‌دهم، این است که یک استوری ‌بورد طراحی می‌کنم. برای ویپلش، می‌دانستیم که زمان اندکی برای فیلمبرداری در اختیار داریم (۱۹ روز) و همه ‌چیز می‌بایست زودتر آماده می‌شد. استوری‌بورد را همراه با تدوینگر و فیلمبردار طراحی کردیم. با تدوینگرم پروسه‌ ای طولانی طی کردیم و تدوین فیلم را همانند آنچه در استوری ‌بورد بود به انجام رساندیم. اما جواب نداد و زیاد به کارمان نیامد. در عوض، موسیقی بود که همیشه به ما الهام می‌بخشید. قصد داشتیم که سکانس ‌های کنسرت شبیه فیلم‌های اکشن باشند. موسیقی مثل معماری به کمک ساخت فیلممان آمد و توانستیم سکانس ‌ها را خلق کنیم.

مضمونی بسیار ملموس در فیلم ویپلش وجود دارد و آن رنج است. در این فیلم ارتباطی بین لذت و رنج وجود دارد که به ذهن مخاطب متبادر می‌شود. شما هم فکر می‌کنید که برای یافتن لذت و رضایت واقعی، باید از مسیر رنج گذشت؟
بله، همین طور فکر می‌کنم. هنر سهل‌الوصول نیست و اگر باشد، دلیلی بر بد بودن آن است. افسانه ‌ای وجود دارد که آن را خیلی ابلهانه می‌دانم و آن افسانۀ نبوغ مادرزادی است. چنین چیزی وجود ندارد. به عنوان مثال نبوغ موتسارت را در نظر بگیریم. اگر واقعاً با داستان زندگی او آشنا باشیم، می‌دانیم که پدرش و آموزش و محیط اش چه نقشی در زندگی او داشته‌اند. او دوران کودکی بسیار عجیب و غریبی را پشت سر گذاشت و جز موسیقی به هیچ کار دیگری مشغول نبود. تعداد ساعاتی که موتسارتِ پنج‌ساله صرف موسیقی کرده بود، بیشتر از زمانی‌ست که همۀ آهنگسازان دیگر تا ۲۰ سالگی‌ روی یادگیری موسیقی گذاشته بودند. همین ‌جاست که سحر و جادوی هنری که موتسارت خلق کرد بروز یافت. به نظر من تنها چیزی که همه نابغه‌ های دنیا را به هم پیوند می‌دهد، در هر رشته‌ای که باشند، این است که بیشتر از سایرین کار می‌کنند. و این تا حدودی همان چیزی‌ست که در پیِ نشان‌ دادنش بودم. دستیابی به هنر ساده نیست و باید رنج کشید.

نمایی از فیلم سینمایی شلاق یا ویپلش 2014
نمایی از فیلم سینمایی شلاق یا ویپلش ۲۰۱۴

ویپلش از فرهنگِ برتری حرف می‌زند. از آنجا که شما نیمی فرانسوی – نیمی آمریکایی هستید، از این لحاظ بین فرهنگ این دو کشور تفاوتی می‌بینید؟
مطمئن نیستم که این فقط مسأله ‌ای آمریکایی باشد. اما آمریکا در یک مورد با فرانسه تفاوت دارد و آن اینکه تنبیه در این جامعه پررنگ است. اگر کسی در کارش موفق نشود، این احساس به او دست می‌دهد که همه‌ چیز برایش پایان یافته. این اسف ‌انگیز و بزرگترین درد این کشور است. وقتی جوان ‌تر بودم و به فرانسه آمده بودم، مردم به من می‌گفتند که در آمریکا همه مدام به هم می‌گویند: «گود جاب، گود جاب» دوران کودکی در آمریکا دلگرم ‌کننده‌ تر است و از این لحاظ کشور عجیبی ا‌ست. تحصیلات در دوران ابتدایی چندان قوی نیست، اما پس از این دوره، سیستم خیلی تنبیهی می‌شود. آمریکا کشوری دو قطبی ا‌ست.

وقتی از جز حرف می‌زنید، نگاه‌ خاصی به این هنر دارید؛ یعنی فلسفۀ عدم پذیرشِ آنچه که قبلاً انجام شده و ابداع چیزهایی نو و…؛ در واقع این حس به آدم دست می‌دهد که جز را همان ‌طور توصیف می‌کنید که مثلاً موج نوی سینمای فرانسه را. در ویپلش در برخی لحظه ‌ها دقیقاً احساس می‌کنم که گدارِ سال‌های آغازین را می‌بینم. تجربه‌گری ‌هایش در کارگردانی و تدوین و استفاده از جامپ‌ کات. کمی شبیه دورانی که از نفس‌افتاده را ساخت
بله، ممکن است. امیدوارم همین ‌طور باشد. من عاشق از نفس ‌افتاده هستم و معتقدم که شاید گدار بزرگترین نابغه تمام تاریخ سینما باشد. اسکورسیزی نیز شباهت زیادی به گدار دارد. بنابراین هر وقت از اسکورسیزی الهام می‌گیرم، انگار یک ‌ذره هم از گدار الگوبرداری می‌کنم. شاید از نفس ‌افتاده مهمترین فیلم ۵۰ سال اخیر باشد. ضمناً جز یکی از ابعاد سینمای موج نو بود. و این جز فقط در موسیقیِ فیلمی همچون از نفس‌افتاده وجود نداشت و در تدوین و حرکات دوربین هم نمود می‌یافت. همین ‌اش را دوست دارم.

نام تعدادی از فیلم‌های جزی که به شما الهام بخشیده‌اند را بگویید.
فیلم ‌های مستندی مثل رقص جاز (راجر تیلتون، ۱۹۵۴)، بعد از ساعت‌ها (شپارد تروب، ۱۹۶۱)، فانتزی سیاه و قهوه‌ای (دادلی مورفی، ۱۹۲۹)، و نزدیک نیمه‌ شب (برتران تاورنیه، ۱۹۸۶). آثاری که در آنها به تماشای نوازندگان و موسیقی دانان واقعی جاز می‌نشینیم. فیلم ‌گرفتن از آهنگسازان و نوازندگان واقعی همیشه به نظرم کار جذاب و مسحورکننده ‌ای آمده. به تصویر کشیدنِ موسیقی مشکل است، چون موسیقی در وهلۀ اول امری‌ است شنیدنی. ثبت نوازندگی به کمک دوربین، چالشی ا‌ست که می‌خواهم از سر بگذرانم.

شما در فیلم‌های متفاوتی کار کرده‌اید. در کدام مرحله پروژه به این فکر می‌افتید که شیوۀ فیلمبرداری چگونه باشد؟
سعی می‌کنم فرم را با داستان هماهنگ کنم. اولین اثرم یک فیلم ۱۶ میلیمتریِ سیاه و سفید بود، فرمتی که در آغاز به آن خو گرفته بودم. همچنین در پی آن بودم که فیلم را به شیوۀ مستند بسازم. برای ویپلش دلم می‌خواست پلان‌هایی بسیار دقیق و مشخص داشته باشم، چیزی که بیشتر در سبک «استاکاتو» وجود دارد. و اکنون برای «لالا لند» برعکس عمل کردم. پلان‌ها طولانی‌ و حرکات سیال ‌اند؛ و چیزی که اهمیت دارد حس دادن و جان بخشیدن به دکور و رمانس است. به همین دلیل فرمت ۳۵ میلیمتری تنها انتخاب ممکن برای این فیلم بود.

برایمان از لالا لند می‌گویید؟
این فیلم بیشتر از اینکه موزیکال باشد، کمدی موزیکالی به سبک ژاک دمی، وینسنت مینه ‌لی یا استنلی دانن است. چترهای شربورگِ دمی همیشه فیلم محبوبم بوده و هر بار موقع تماشایش زار زار گریه می‌کنم.

فیلم سینمایی لا لا لند ساخته دمیین چیزل
فیلم سینمایی لا لا لند ساخته دمیین چیزل

لا لا لند دربارۀ یک پیانیست جاز است که عاشق می‌شود. فکر می‌کنم که این فیلم هم از همان مضامینی حرف می‌زند که ویپلش: هنر و عشق، هنر و زندگی و اینکه چطور می‌توان بین آنها تعادل برقرار کرد. درونمایه‌ ها همان ‌اند، اما احساسات نه. در لا لا لند بیشتر لذت موسیقی وجود دارد تا درد و رنج. فیلمِ خشن و بی ‌رحمانه ‌ای نیست. اما دنیایی‌ است که با آن آشنایم و به دوست ‌داشتن ‌اش ادامه می‌دهم.

به عنوان یک فیلمساز، عناصری که در یک داستان بیشتر جذبتان می‌کنند چه هستند؟
تلاش می‌کنم فیلم ‌هایی بسازم که همیشه آرزو داشتم ببینم‌شان؛ آنهایی که دلم می‌خواهد تماشاگرشان باشم. تا امروز مضمون‌ های شخصی مورد علاقه‌ ام بوده‌اند؛ خواه صریحاً شخصی باشد، و یا دست روی احساساتی بگذارد که برایم بسیار ملموس ‌اند. این نوع مضامین هستند که دوست دارم بیشتر در آنها به غور و کشف بپردازم.


منبع: کافه سینما | نویسنده: دنیا میرکتولی

1 نظر

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید