صحنه محشر ورود عمر شریف به جهان لورنس عربستان خاطرتان هست؟ وقتی در سکوت و مثل سراب، به لورنس، و به ما، نزدیک میشد؟ دیوید لین گفته متاسف است که این صحنه (نسبتن همین حالا طولانی) را کوتاه کرده. چون به اندازه کافی موثر و جذاب بوده و نفس تماشاگر را در سکوت، حبس میکرده. خب، کریستکریستوفر نولانر نولان در “دانکرک”اش، به این آرزو، به اندازه طول یک فیلم، جامه عمل پوشانده است. این یک فیلم جنگی است که در آن هیچ دشمنی دیده نمیشود. با سربازان متفقین، در میانه جهنم باقی میمانیم، در شرایطی که آتشبار دشمن، مثل لحظه ورود عمر شریف در لورنس، از ناکجا میآید، و از عمق نادیدنی تصویر، شلیک میکند. ساحل دانکرک، انگار همان صحرای لورنس است؛ در فیلمی که نه فقط تن چند قهرمان، که به اندازه یک گروه چند صد هزار نفره سرباز، فضا برای دریده شدن توسط گلوله وجود دارد.
بیست و پنج دقیقه ابتدای فیلم، که اصلا یک ادای دین باشکوه به سینمای صامت است. اوج دلهره، بی آن که تصویری از هیولا ببینیم. لانگشاتها از ساحل درندشت و صف طولانی خاکستری سربازها، حس بیپناهی را در فضا افزون میکند. یکی از بهترین فضاسازیها در سینمای معاصر. با موسیقی هانس زیمر، که به سنت دیگر همکاریهایش با کریستوفر نولان، شنیده نمیشود، اما حضور دارد. با درک عمیق فیلمساز از مفهوم زاویه دید، و درک لوکیشن. این یک موقعیت دهشتناک است که فیلمساز تمام سعیاش را به خرج میدهد تا به قصه تبدیل نشود. زیستن در لحظه مرگ و زندگی، به طور خالص. تجربهای که نه فقط از سربازهای درون قاب، که از تماشاگرهای فیلم هم طلب میشود. رخدادی با سویههای اگزیستانسیالیستی، که در بهترین شکل خودش، در یکی از آثار مورد الهام آقای نولان، برای ساخت این فیلم وجود دارد: “مزد ترس” آنری ژرژ کلوزو؛ وقتی فاصله حیات و مرگ، برای رانندههای تریلرهای حاوی نیتروگلیسرین فیلم کلوزو، به اندازه عرض لاستیک و لبه دره است: هر چه نباشد، مردها خودشان را در لحظه مرگ نشان میدهند.
بیهوده نیست که در چنین فیلمی با چنین مضمونی، مفهوم “زمان” به ایده مرکزی این اثر هنری تبدیل میشود: مرگ در لحظه است، و احتمال بعدی مرگ، در لحظه بعد. فیلمساز با این مفهوم، در اشکال گوناگون بازی میکند: چه در فیلمنامه و چه در اجرا. در فیلمی که ریتم حرکت پرههای هواپیما، تق تق ادامهدار موتور قایق، و ضرباهنگ موسیقی متن (به مثابه تیک تاک عقربههای ساعت)، ذهن تماشاگر را درگیر خود میکند. پیش از این چنین تجربهای را هنگام تماشای “روزی روزگاری در غرب” سرجولئونه داشتهایم. که مثل اغلب فیلمهای آقای لئونه، تم اصلیاش زمان بود، زمانای که برخی شخصیتها را همراه غرب دور، با خود میبرد و بخشی را همراه دنیای متمدن، وارد دنیای اثر میکرد. این شد که صحنههای فیلم، و به خصوص سکانسهای دوئل و مرگاش، ریتمی کشدار و فراواقعی مییافتند. (جالب است که نام شاهکار لئونه را در میان فیلمهای مورد الهام کریستوفر نولان برای ساخت “دانکرک” نمیبینیم.) در فیلم نولان، اما در فیلمنامه هم، این بازی با زمان ادامه دارد: سه روایت از زمین و هوا و دریا، که موازی تعریف میشوند اما در قالبهای زمانی متفاوتی جا میگیرند: یک هفته، یک شبانهروز و یک ساعت. همه برای این که از مفهوم زمان آشنازدایی شود. که توجهمان به این موضوع جلب شود: زمان به مثابه فاصله میان دو امکان وقوع مرگ. حالا ساحل دانکرک با بازیهای زمانی فیلم، شبیه سیاهچالههای فضایی اثر قبلی نولان، اینترستلار به نظر میرسند. یک موقعیت آخرالزمانی که همه را به سرعت، از زمین و هوا و دریا، به درون خود میکشد. همان طور که در سکانس آغازین اغواکننده فیلم اتفاق میافتد: با مفهوم ابدی تلاش برای نجات جان یک انسان، همراه دو سرباز وارد ساحل دانکرک میشویم، و دیگر از آن جا بیرون نمیآییم.
نخستین اخبار ساخت فیلم درباره انتخاب این موضوع، ذهنها را به جای دیگر برد. “دانکرک” یکی از معماهای قرن بیستم است. وقتی آدولف هیتلر، پس از اشغال لهستان و عبور از بلژیک، نیروهای انگلستان و فرانسه را، در سواحل دانکرک گیر انداخت. لحظه به دست آوردن امکان غلبه بر امپراطوری بریتانیا. و هنوز محل بحث است که هیتلر چرا توقف کرد، و به نیروهای انگلیس، که در پیروزی نهایی متفقین بر او، نقش مهمی را ایفا کردند، فرصت داد تا بازگردند. آیا میخواست یک جور پیام صلح برای این کشور ارسال کند؟ اما نولان بر خلاف انتظارها، سراغ این معمای تاریخی نرفته. همان طور که گفتم او به زمان، و لحظه مرگ و زندگی سربازان توجه کرده، و همچنین اشتیاق و تلاشی که انسان برای بقا دارد، و البته نکتهای که خود نولان، به شکل تکاندهندهای ابراز میکند: تلاش ناامیدانهای که انسان برای بازگشت به خانه دارد. این مفهومی ازلی-ابدی است که موقع تماشای فیلم به نظرمان میرسد انگار هیچ جا به اندازه ساحل دانکرک، امکان بروز نداشته است. وقتی گروه گروه سرباز، برای فرار از جبهه جنگ، به هر تختهپارهای چنگ میزنند. این از پرهزینهترین فیلمهای “نجات در آخرین لحظه” تاریخ سینماست، از کمدیهای اسلپاستیک هارولد لوید، تا به امروز.
به این ترتیب “دانکرک” کریستوفر نولان، بیش از آن که فیلمی درباره پیشروی باشد، درباره بازگشت است. بیش از آن که در جبهه بگذرد، در مسیر فرار طی میشود. از این زاویه “دانکرک”، میتواند یک فیلم جنگی با کمترین درگیری و موقعیت حماسی، و بیشترین ایجاد دلهره لقب بگیرد. یکی از بهترین فیلمهای جنگی بر پایه این جمله درجه یک مایکل چیمینو، کارگردان “شکارچی گوزن”: «بهترین فیلمهای جنگی، در واقع فیلمهای ضد جنگ هستند.»
ضرب شست نولان اما، یکی از جذابترین تجربهها در تاریخ سینما هم هست. آن چه وسوسه انجاماش، فیلمسازان بسیاری در تاریخ سینما را، شیفته خود کرده است: ایجاد حس واقعنمایی، از دل صناعت بسیار. با دوربینهای بزرگ آیمکس، و هزینه بالای یک بیگ پروداکشن و سیاهیلشکرهای پرشمار. او تصوری از واقعنمایی ایجاد میکند که با رئالیسم ایجاد شده با یک دوربین کوچک ویدیو، و تصویربرداری از صحنههای “واقعی” فرق دارد و اتمسفر متفاوتی میسازد. (باز باید یادی کنیم از آقای لین بزرگ و شاهکارهایش. تجربه خلق یک دنیا با مصالح بسیار، انگار که فقط یک قلممو به دست داری). این حس را نولان، به خصوص با استفاده از مصالح واقعی به دست آورده: به پرواز درآوردن اسپیتفایرها و به دریا انداختن ناوهای جنگ جهانی دوم، و نه بازسازی به روش سی جی آی، و استفاده از ترفندهای دیجیتالی. این را به خصوص در صحنههای نبرد هوایی فیلم میشود دید. وقتی بعد و سرعت یک گلوله و مسیرش در برخورد با بدنه یک هواپیما، حسوحالی متفاوت با آن چه تاکنون به عنوان تماشاگر تجربه کردهایم، برای ما میسازد.
“دانکرک” و محاصره سنگین سربازان قصهاش از چند ملیت را همچنین میشود به شرایط اروپای امروز هم ربط داد. هراسان از مواجهه با تروریسم. وحشتای آشنا که از دور میآید، و گلولهای که از ناکجا شلیک میشود. به خصوص که این جا هم مثل انگلستان امروز، سربازان بریتانیایی، برای ادامه حیات هم که شده، مجبورند حسابشان را از نیروهای دیگر کشورهای متحدشان، جدا کنند.
کریستوفر نولان، از “اینترستلار” به این طرف، موقعیت حیرتانگیزی به عنوان یک فیلمساز، آن هم در مقیاس تاریخ سینما در اختیار دارد. استودیوهای فیلمسازی، بودجههای صد میلیون دلاری، برای ساخت فیلمهای تجربی در اختیارش قرار میدهند. موقعیتی بهتر از آن چه که حتی مرشداناش استنلی کوبریک و استیون اسپیلبرگ در اختیار داشتند. دانکرک به یک فیلم شخصی تجربی میماند، که با بودجه یک اسپکتکل هالیوودی تولید شده است. و نولان هم چون همیشه، در میانه دو قطب فیلمسازی دقیق و فاصلهگذارانه به روش کوبریک و مدل احساسبرانگیز اسپیلبرگی، در نوسان است. او در اینترستلار بیشتر به اسپیلبرگ نزدیک شده بود، و این بار بیشتر به قطب کوبریک متمایل است. امیدوارم بالاخره به تعادلای که در این میان آرزویاش را دارد، دست پیدا کند. او هنوز پنجاه سالاش هم نشده، و در دل صنعت سینمای آمریکا، اگر به شیوه سربازان دانکرک زندگی کند، خوشبختانه فرصت برای زندگی، بسیار دارد.
نویسنده: امیر قادری | کافه سینما